نام ایران و ایرانیان در بعضی از متون کهن

  • 01 بهمن 1400 - 15:03
نام ایران و ایرانیان در بعضی از متون کهن

دکتر صادق سجادی

مناقشه در باره مفهوم و مصداق ایران و ایرانیان، و نسبت آن با مفهوم و مصداق فارس و فارسی طی چند دهه اخیر، و به شکلی که همه می دانیم، به دلایل و انگیزه هایی که عجاله محل بحث آن نیست، آغاز شده و همچنان دوام دارد.ایران ستیزی هم البته به سائقه تعصبات قومی سابقه ای بس طولانی دارد.در باره پیشینه درخشان تاریخ و فرهنگ و ادب ایران نیز اشخاص بی صلاحیت اظهار نظرهای مطلقاً بی اساس و موهوم کرده اند و حتی آن موهومات را نوشته اند و به چاپ رسانیده اند. اما تردید در قدمت نام و عنوان ایران، که اخیراً در بعضی گفتارهاو نشست ها در ایران مطرح شده است ( در خارج از ایران حدود پانزده سال پیش کسی کتابی نوشت و اول بار در آنجا گفت که نام ایران جدید است و رضا شاه آنرا ایجاد کرد و رواج داد)،باید مرحله ای تازه در مناقشات ضد ایرانی، و هم دوره ای نو در جهلِ مرکب، که حالا، در زمینه های مختلف مخصوصاً تاریخ و ادبیات ایران اصحاب بسیار دارد، تلقی شود. آنچه موجب تعجب و تأسف بیشتر است آن است که بعضی از گویندگان این موهومات، فقط مدعی تاریخ دانی نیستند، بلکه در دانشگاه های ما به دانشجویانمان درس تاریخ ایران و اسلام می دهند. به همین سبب من در این مختصر، به استخراج و بررسی اجمالی نام و عنوان ایران و فارس، و نسبت آنها به یکدیگر،از چند منبع مهم و معتبر و کهن عربی در زمینه تاریخ و جغرافیای عصر اسلامی از قرن سوم تا نهم هجری شمسی پرداخته ام و به تواریخ فارسی، و انبوه منابع ادبی، اعم از فارسی و عربی که مشحون از نام و اوصاف ایران و ایرانیان و فرهنگ ایرانی است،جز یک دو مورد وارد نشده ام، تا نشان دهم این اشخاص تا چه پایه حتی از آثار و منابعی که انتظار می رود آنها را خوانده، تدریس کرده یا لااقل دانشجویان خود را با مضامین آنها آشنا گردانیده باشند، بی اطلاع اند.

نخست باید دو نکته را در باره تقسیم قسمت مسکون زمین میان فرزندان و نوادگان نوح، با نام ها و عنوان های مختلف، و نیز روایات کهن ایرانی و عربی در باره پیشدادیان و کیانیان و ممالک ایران به روزگار باستان که در منابع قدیم و میانه آمده است و غالباً اسطوره است و اسطوره تلقی شده است، متذکر شوم. نخست آنکه قسمتی از تاریخ همه اقوام و سرزمین های کهن بطور مطلق، یعنی ایران و یونان و بین النهرین و مصر و هند و چین، و حتی ترک و عرب شمالی، که روایت مکتوب میان آنها نسبت به اقوام یاد شده، بس متأخر تر است، مخصوصاً آنچه مربوط به خاستگاه و ظهور و تکامل قوم و قلمرو آنهاست، با اسطوره ها در آمیخته و بخش مهم افتخارات ملی و حافظه تاریخی اقوام را همین اسطوره ها یا تاریخ اسطوره ای تشکیل داده است و از جهت وجودی قابل طعن و رد و طرد هم نیست. دوم آنکه صحت نسبت چیزی به کسی یا نسبت آن با واقع، فرع بر وجود آن است. درستیِ قسمتی از آنچه در منابع تاریخی و ادبی و غیره در احوال و اوصاف اقوام و دولتها و اشخاص و حوادث و و جلوه ای فرهنگ و تمدن و بسیاری چیزهای دیگر آمده است، ممکن است محل تردید باشد، اما در اینکه این روایات و مطالب از قرن ها و هزارها سال پیش میان مردم رواج داشته است، در باره آن سخن می گفته اند یا به آنها اعتقاد داشته اند و نسل های پی در پی آنها را نقل و ثبت کرده اند، تردید نمی توان کرد.

درمنابع تاریخی، جغرافیایی و ادبی عربی زبان کلمات و ترکیب هایی چون ایران، ایرانشهر، فارس،بلاد فارس، فُرس، مملکه الفُرس، به وفور به کار رفته است و مراد غالب نویسندگان آنها ، جز معدودی که میان ولایت فارس و سرزمین فارس تفاوت قائل شده اند، همه ایران و ایرانیان و شهرهای ایران و پادشاهی ایران بوده است؛ گرچه در باره مرزهای سیاسی این سرزمین، که بر اثر حوادث و تحولات بزرگ در ادوار مختلف تغییر می کرده است، طبیعه اتفاق نظر وجود ندارد. از آنجا که کهن ترین منابع عربی، سرزمین ایران را ایران شهر خوانده اند و از اجزاء آن یعنی شهرها و ایالات آن سخن رانده اند،پیداست که این ترکیب و تعبیر از منابع قدیم تر ایرانی ،که توسط کسانی چون ابن المقفع به عربی ترجمه شده بوده است، به این منابع و نیز تداول مورخان و جغرافی دانان و ادیبان راه یافته است. جاحظ (د۲۵۵ق)، ادیب و نویسنده نامدار نیمه اول قرن دوم هجری از «اقالیم ایران شهر» سخن رانده و آنرا مطابق سرزمین بابل دانسته است ( المحاسن، ص ۳۱۳). چند قرن بعد هم راغب اصفهانی ( د ۵۰۲ق) اقالیم ایران شهر را «ارض بابل» دانسته است ( تاریخ اصبهان،۲/۵۹۳). این تعبیر البته دقیق نیست و بابل یا سواد عراق فقط قسمتی از قلمرو ایران بوده است؛ چنانکه مورخان و جغرافیا نویسان متعدد در همان دوران، عراق را «دل ایران شهر» خوانده اند؛ زیرا در نزدیکترین دوره تاریخی به اسلام، تختگاه ساسانیان بوده است. خلط در این اطلاق را مقدسی ( د ۳۵۵ق) هم مرتکب شده است؛ گرچه هر دو به صراحت از ایران شهر یاد کرده اند. مقدسی آورده است که بهترین و معتدل ترین نقطه زمین، «ایران شهر» است که معروف به اقلیم بابل است و سرزمینی است از شرق به غرب، میان رود بلخ (یعنی جیحون) تا رود فرات؛ و از شمال تا جنوب میان دریای آبسکون تا دریای پارس و یمن ( البدء و التاریخ، ۴/۹۷-۹۸). اینکه عراق همواره از ایالات ایران و در دوره ای مرکز حکومت خسروان بوده است، در همه آثار قدیم عربی آمده است و چندان رواج داشته است که حتی متکلم برجسته ای چون قاضی عبدالجبار معتزلی (د۴۱۵ق) هم در کتاب تثبیت دلایل النبوه عراق را از ولایات ایران دانسته است: «بولص صار مطراناً علی نصاری بالعراق فی مملکه الفرس ، و اختلط بالفرس و مدح الانوار ( ص ۱۶۹)؛ و پیداست که مرادش از «مملکه الفرس» سرزمین ایرانیان است. ابن خرداذبه (د ح۲۸۰ق) نویسنده یکی از مهمترین و کهن ترین آثار جغرافیایی موسوم به مسالک و ممالک ها، پس از شرحی در باره شیوه سنجیدن جهات چهارگانه سرزمین ها و قلمروها نسبت به نزدیکترین مرکز سیاسی و شهری، تصریح کرده است که در این تاریخ مرکز جهان اسلام، عراق است و ایرانیان که از قدیم در آن ساکن بوده اند، آنرا «دل ایران شهر» می خوانده اند. عرب ها نیز همین نام ایران را معرَّب کرده و آن سرزمین را عراق خوانده اند (المسالک، ص ۲۳۴). ابن خرداذبه، دینوری ( د۲۸۲ق)، طبری (د ۳۳۰ق)، مسعودی (د ۳۴۶ق) از نویسندگانی اند که قسمتی از روایات کهنِ اسطوره وش در باره نام ایران را نقل کرده اند؛ روایاتی که از آنها فواید بسیار در باره نام و قلمرو قدیم ایران به دست می آید.بر اساس این روایات، سام پس از نوح رشته کارها را به دست گرفت. او زمستان ها را در جوخی و تابستان ها را در بازبدی که نوح در آنجا از کشتی پیاده شد، یا به روایتی در موصل بر کرانه دجله سپری می کرد. راه میان این دو نقطه را، که محل رفت و آمد او بود، به همین سبب «سام راه»(کذا) خوانده اند و همان ناحیه ای است که «ایران» نام گرفته است. سام سپس سرزمین عراق را برای سکونت اختیار کرد و آنرا «ایران شهر» نام نهاد. پس از او پسرش شالخ و آنگاه برادر زاده این یکی به نام جم، پسر ویرنجهان پسر ارفخشذ (که در بعضی روایت ها همان سام است) به فرمانروایی نشست(دینوری، اخبار الطوال، صص ۱-۲؛ یاقوت، معجم البلدان، ۳/۱۷۴).مسعودی ایرانیان را به یک روایت فرزندان یافث پسر نوح، و به روایت دیگر ازفرزندان فریدون خوانده است (اخبار الزمان،ص ۱۰۰) که بنا به گزارش نقل شده توسط ابن خرداذبه بسیط زمین را میان سه پسرش تقسیم کرد: سرزمینی را که سپس ایران شهر نام گرفت، به ایران یا ایرج داد و خسروان ایران همه از نسل اویند (مسالک، ص ۱۵).مسعودی همین روایت را در جای دیگر آورده است، بدان مضمون که فریدون سرزمین های غربی را به سلم؛قلمرو شرقی را به طوج (یا تور)، و سرزمین های اصلی و میانی که خود در آنجا مقام داشت- یعنی ایران/عراق-را به ایران یا ایرج داد « و کانت الفرس تُسمّی هذا الصقع ایضاً ایران شهر». ( التنبیه، ص ۳۴). ابن فقیهِ جغرافی دان (د۳۶۵ق) نیز شبیه به این روایت را آورده است ( البلدان، ص ۳۳۳). ابو نعیم اصفهانی (د۴۳۰ق) در وصف اصفهان آورده است که قباد ساسانی برای اقامت در بهترین نقطه به جستجو برخاست و مهندسان را فرمود به همه شهرها روند و خاک و آب آن نقاط را بیازمایند و در اخلاق مردم تفحص کنند؛ و آنها پس از مدتی مطالعه، اصفهان را، که بهترین نقطه«ایران شهر» بود، برای سکونت قباد پیشنهاد کردند ( ۱/۵۷). ابو نعیم در چند جای دیگر هم از ترکیب «ایران شهر» معادل سرزمین ایران استفاده کرده است (مثلاً:۱/۳۴). در همان دوره، دانشمند پر آوازه و دقیق النظری چون ابوریحان بیرونی در چند جا از کتاب آثار الباقیه به مناسبت از «ایران شهر»، «فرس»، «فارس» به معنی ایرانیان و ایران یاد کرده است (ایران شهر: صص ۱۲۰، ۲۶۸، ۲۷۴،۲۸۳، ۲۸۴؛ ممالک فرس: ص ۱۱۴؛ علماء الفرس، ص ۱۱۵؛ ملوک الفرس: ۱۱۶؛ لقب الشاهانشاهیه للفرس: ص ۱۱۵). او در وصف تیرماه و تیرگان (یعنی تیر روز از تیرماه) آورده است که در باره وضع تیرگان که به جشن نیلوفر هم موسوم بوده است گفته اند که چون افراسیاب بر ایران شهر مستولی شد و منوچهر را در طبرستان به محاصره گرفت، توافق شد که قلمرو ایران شهر به پرتاب تیر معین شود و ماجرای آرش کمانگیر پیش آمد و آن روز را تیرگان خواندند ( ص ۲۷۰-۲۷۱). یاقوت به نقل از ابوریحان ایران را نام پسر ارفخشذ پسر سام دانسته است؛ و به نقل از یزید بن عمر الفارسی گفته است که ایرانیان، سواد (عراق) را به قلب، و بقیه ولایات ایران را به پیکر آن سرزمین تشبیه کرده اند و عراق را دل ایران شهر خوانده اند. هریک از ولایات بزرگ و اصلی ایران هم نام یکی از ده پسر ایران، نواده سام بن نوح را، که بر آن ولایات حکومت می کرده اند، گرفته است: خراسان، سجستان، کرمان، مکران، اصفهان، گیلان، سندان، گرگان، آذربایجان، و ارمنستان ( معجم البلدان، ۱/۲۸۹).

کاربرد ترکیب «ایران شهر» برای دلالت بر سرزمین ایران و امپراتوری ایرانیان، در بعضی منابع بیش از «بلاد فارس» و «مملکه الفرس» است ( کلمه ایران البته در منابع کهن فارسی بعد از اسلام، چون تاریخ بلعمی (۱/۳۵۴) و تواریخ فارسی پس از آن به کار رفته است؛ ولی بنای بررسی حاضر بر متون عربی بوده است)؛ اما آنجا که مراد نویسنده ای مخصوصاً حکومت و فرمانروایی ایرانیان هم بوده است، از ترکیب «مملکه الفرس» استفاده کرده است؛ و این تعبیر و ترکیبی است که عربها از پیش از اسلام با آن آشنا بوده اند.جز آن اطلاقات دیگر چون «فُرس» معادل ایرانیان، و «فارس» معادل ایران و هم ایالت فارس نیز در منابع مهم و معتبر چون آثار بلاذری (د۲۷۹ق)، نویسنده مهمترین گزارش در باره فتوح عربی-اسلامی، طبری (د۳۳۰ق) صاحب یکی از معتبرترین تواریخ ایران و اسلام، حمزه اصفهانی و ثعالبی و ابن حوقل و ابو نعیم اصفهانی و بسیاری دیگر به وفور به کار رفته است. مفهوم این کلمات و ترکیب ها با توجه به بسامد آن در منابع، مخصوصاً آثار آن دسته از مورخان و نویسندگان عربی نویس که همه یا قسمتی از کتاب یا رساله خود را به حکومت های ایران و ایرانیان اختصاص داده اند،و نیز شواهد و قرائن دیگر، «سرزمین پادشاهی مردم ایران»؛ یا «قلمرو پادشاهی ایرانیان» و «سرزمین ایرانیان»، «ایرانیان» و «ایران» است ( هم اینجا باید متذکر شوم که به نظر می رسد کلماتی مانند فارس و فارسی معرب پارس و پارسی نیست. در زبان فارسی قدیم و امروز هم دو حرف ف و پ به هم تبدیل می شده است. کلمات دیگری هم مانند سپید/سفید در فارسی به هر دو شکل به کار می رود که اصلا عربها آنرا به کار نمی برند. پس تبدیل ف و پ ربطی به تعریب ندارد). این اطلاقات چندان رواج داشته است که تطبیق آنها محتاج اثبات نیست. با این همه ذکری از گزارش ابن حوقل، جغرافی دان بزرگ قرن چهارم هجری در همین زمینه به عنوان نمونه مفید خواهد بود. او پس از بر شمردن مهمترین ممالک ربع مسکون، تصریح کرده است که ستون ممالک روی زمین چهار مملکت است. آباد ترین و بهترین و پر جمعیت ترین و استوار ترین آنها در سیاست و عمارت و وفور در آمد، «ایران شهر» است که قطب آن بابل است. این مملکت را «اقلیم فارس» نیز می خوانند ( صوره الارض، ص ۹).ابن خلدون ( د ۸۰۸ق)که نسبت به ملکداری و عمارت ایرانیان همواره اعجاب نشان داده است، همه جا «بلاد فارس» را دقیقا معادل ایران شهر؛ و «مملکه الفرس» را برابرِ قلمرو پادشاهی ایرانیان به کار برده است ( مثلاً: ۱/۳۴، ۲/۲۶۴). در جایی نیز به تصریح نام «ایران» را آورده و آنرا معادل«بلاد الفرس» گرفته است و گفته است «ارض ایران هی بلاد الفرس». جالب توجه آنکه از بعضی عبارات او پیداست که میان «فارس» به عنوان ولایت، با «فارس» به عنوان سرزمین ایران فرق می گذاشته است، گرچه سبب تسمیه را معکوس فهمیده است. زیرا تصریح کرده است که نخست زمین فارس به دست فُرس (ایرانیان) افتاد و به همین سبب نام همانجا را به خود گرفتند، و زان پس بر بقیه ولایات که به دست برادران نسبی آنها بود دست یافتند ( مقدمه، ۲/۱۸۱) ( مقصود استیلای فارسها بر سایر اقوام ایرانی است). بعضی از همین نویسندگان در مواضعی به اجمال تمام در باره شهرها و مرزها و گاه ترکیب جمعیتی سرزمین های فتح شده سخن رانده اند؛ اما همین اطلاعات مجمل گاه بسیار گرانبهاست. بلاذری در فصل مربوط به فتح بحرین، که کلید فتح سرزمنهای اصلی ایران در پهنه جنوبی و شرقی آن بوده است، آورده است: « و کانت ارض البحرین من مملکه الفرس، و کان بها خلق کثیر من العرب من عبدالقیس و بکر بن وائل و تمیم، مقیمین فی بادیتها؛ و کان علی العرب بها من قبل الفرس علی عهد رسول الله (ص) المنذر بن ساوی» ( فتوح، ص ۸۵). بنابراین در نواحی شهری بحرین پیش از اسلام، ایرانیان زندگی می کرده اند و عربها در بادیه این جزیره بوده اند؛ و نیز حاکمان بر عرب ها را هم ایرانیان منصوب می کرده اند.

به هرحال ابن العبری،مورخ مسیحی قرن هفتم هجری نیز میان دو ترکیب «بلاد فارس» و «مملکه الفرس» آشکارا تفاوت قائل شده است. ترکیب نخست را فقط معادل شهرهای ایران؛ و ترکیب دوم را فقط معادل قلمرو پادشاهی ایران و سلسله فرمانروایان به کار برده است: « و فی السنه الثالثه… ابتدأت مملکه الفرس الاخیره المعروفه ببیت ساسان…» ( تاریخ مختصر الدول،ص ۷۴)؛ یا در واقعه حمله اسکندر و قتل داریوش سوم آورده است: « …بطلت مملکه الفرس باستیلاء الاسکندر علی الارض» ( ص ۵۴) و پیداست که مرادش خاندان ساسانی بوده است.مورخان قرون ششم هجری به بعد نیز از «فارس» و «مملکه فارس» و «مملکه الفرس» به جای ایران و سرزمین پادشاهی ایران استفاده کرده اند ( مثلاً: ابن جوزی، المنتظم، ۱/۴۰۱، ۲/۱۰۸؛ ابن الاثیر، الکامل، ۱/۱۷۹، ۲۶۵، ۳۷۰؛ ابن العدیم، بغیه الطلب، ۴/۱۵۹۹)؛ اما استفاده از «ایران» و «ایران شهر» نیز همچنان رواج داشته است، چنانکه ابوالفدا ( د ۷۳۲ق) آورده است که مسکن مردم ایران وسط معمور است و به آن «فارس» گویند و تمام سرزمین های زیر جیحون را «ایران» گویند که سرزمین «فرس» است ( المختصر فی اخبار البشر، ۱/۸۲) .یعنی او صراحتاً «فارس» را معادل «ایران»، و «فرس» را برابر ایرانیان به کار برده است. ابن العدیم ( همو، ۱/۲۸) نیز ایران شهر را به بلاد الاکاسره معنی کرده است. مقریزی مورخ و دانشمند نامدار (د ۸۵۴ق) و صاحب کتاب مهم و معتبر خطط مصر تصریح کرده است که مصر و شام به روزگار باستان در تصرف «مملکه الفرس» بود و تا ظهور اسکندر نایبانی از سوی ایرانیان بر آنجا حکومت می کردند و ابنیه ای چون قصر الشمع و باب الیون و آتشکده ای در آنجا ساختند( ۲/۶۸). ابن کثیر (د ۷۷۴ق) هم در آثار خود به مناسبتهایی، مثلاً در ذکر سبب حمله چنگیز خان ( البدایه، ۱۳/۱۳۹)، و نیز محل گنجه (طبقات الشافعیه، ص ۷۱۱) از کلمه «ایران» استفاده کرده است. در واقع از اواخرقرن هفتم که دولت ایلخانان ایران شکل گرفت و قدرت بسیار یافت و حکومتی متمرکز ایجاد کرد و نویسندگان قلمرو آنها در آثارشان از «ایران» بسیار یاد می کردند، نویسندگان و مورخان عربی نویس سرزمین های غربی اسلام هم به تبع آنها کلمه «ایران» را بیش از پیش مورد استفاده قرار دادند؛ و چون دولت ایلخانان حکومتی بزرگ و یکپارچه و متمرکز بود و خان مغول به مثابه نوعی شاه با اختیارات نامحدود رشته کارها را در دست داشت، این مورخان برای اشاره به قلمرو آنها ترکیب «مملکه ایران» را به وفور به کار می بردند. شهاب الدین ابن فضل الله العمری (د۷۴۹ق) «مملکه ایران» را یکی از چهار مملکت بزرگ در قلمرو اسلام دانسته است و آورده است که طول این سرزمین از رود جیحون تا فرات در شام، و عرض آن از منتهی الیه کرانه شرقی دریای پارس یعنی کرمان قدیم تا آخرین نقطه قلمرو سلجوقیان روم یعنی آناطولی بر کرانه مدیترانه امتداد دارد. سرزمینی است مربع شکل که هریک از طول و عرض آنرا در چهار ماه می توان طی کرد ( مسالک، ۳/۱۹۷). ابن عربشاه ( د ۸۵۴ق) هم در هر دو کتاب خود از «ایران» و «ممالک ایران» به کرات یاد کرده است (فاکهه الخلفا، ص ۵۶۵؛ عجایب المقدور، ص ۲۹). اما بیشترین اطلاقات ایران و مملکت ایران در آن دوره از آنِ قلقشندی در کتابهای التعریف بالمصطلح الشریف، المآثر الإناقه و مخصوصاً در کتاب صبح الاعشی است. او در جایی گفته است «ایران مملکت خسروان است و عرض آن از دریای پارس و آنچه بدان پیوسته است از دریای هند تا دریای طبرستان امتداد دارد» (التعریف، ص ۶۵). در جایی دیگر از اضمحلال ایلخانان و تجزیه قلمرو آنها سخن رانده و می گوید: «سابقاً مملکت ایران در دست یک تن سلطان مطاع بود. چون ابوسعید بمرد، هرکس دعوی حکومت کرد. چنانکه مملکت عراق عرب تا دیار بکر و ربیعه و مضر به دست شیخ حسن بزرگ است؛ مملکت آذربایجان که قطب ایران است و مقر اعقاب چنگیز خان بود به فرمان چوپانیان است؛ و بر خراسان طُغا تیمور فرمان می راند؛ و قطعه ای از بلاد روم که جزء ایران است اکنون به دست بنی ارتناست ( همان، ص ۶۶-۶۷) . قلقشندی در جای دیگر هم متذکر شده است که «مملکه ایران و هی مملکه الفرس» (صبح، ۴/۳۱۶) به دو ناحیه اصلی شمال و جنوب تقسیم می شود. بخش جنوبی خود مشتمل بر شش ناحیه است:

۱)جزیره فراتیه مشتمل بر دیار بکر و دیار ربیعه و موصل و شهرهای دیگر که نزدیک ترین ناحیه ایران به مصر و شام است.

۲) عراق، مشتمل بر شهرهایی چون بغداد، واسط، کوفه، بصره، سامرا، مدائن، تکریت، حلوان، انبار، هیت، حیره و نهروان و غیره.

۳) خوزستان و اهواز شامل شوش ، مهروبان، ارّجان، قرقوب، عسکر مکرم، جندی شاپور، رامهرمز، دورق و غیره.

۴) فارس شامل شهرهای شیراز، گور، کازرون، سیراف، بیضاء، اصطخر، فسا، دارابگرد، یزد.

۵) کرمان شامل جیرفت، زرند، بم، هرمز.

۶) سجستان شامل زرنگ، حصن الطاق، سراوان، بست و رخّج

بخش شمالی هم به چند اقلیم عرفی تقسیم می شود:

۱) ارمنستان شامل ارزنجان، ارزن، بدلیس، اخلاط، خرتپرت.

۲) آذربایجان شامل چند تختگاه چون اردبیل، تبریز و سلطانیه، و چندین شهر چون سلماس، خوی، اورمیه، مراغه، میانه، مرند و غیره.

۳) ارّان شامل دو تختگاهِ بردعه و تفلیس؛ و شهرهایی چون موقان، بیلقان، شروان، باب الابواب.

۴) بلاد الجبل یا عراق عجم شامل چندین تختگاه چون اصفهان و ری ، و شهرهایی چون اربل، شهرزور، دینور، ماسبذان، قصر شیرین، قرمیسین، سهرورد، نهاوند، ابهر، قزوین، آبه، طالقان، کاشان، کرج و غیره.

۵) دیلمستان، تختگاهش رودبار با چندین شهر بزرگ و کوچک.

۶) گیلان شامل چند تختگاه چون پومن، لاهیجان، و شهرهایی چون تولم، کسگر، سخام، مرست، سالوس.

هفتمین تا دوازدهمین ناحیه هم به ترتیب عبارت اند از: طبرستان، مازندران، قومس، خراسان،زابلستان، بلاد غور.( همان، صص ۳۳۰-۳۹۷)

بنابراین مرزهای نواحی غربی ایران یعنی جزیره فراتیه، به حدود قلمرو ممالیک مصر و شام می پیوست. به همین سبب قلقشندی در وصف ممالک اطراف مصر، نخست از مملکت ایران در شرق آن یاد کرده است(همان، ۱/۴۳).

کلمه آریا/آریائی ها/ آریان که موطن و مسکنشان ایران بوده است ، گذشته از اسناد و منابع ایرانی پیش از اسلام،در متون عربی قرون اولیه هجری هم آمده است. کتاب نامدار تاریخ سنی ملوک الارض نوشته حمزه اصفهانی؛و کتاب مهم التنبیه و الاشراف اثر مسعودی را ظاهراً باید قدیم ترین یا از قدیم ترین متون عصر اسلامی به زبان عربی به شمار آورد که از آریایی/آریان یاد کرده اند ( آریان شکل پهلویگ یا پارتی آریایی است). حمزه « آریان» را به معنی مردم یا قوم آریایی- ایرانیان- و «امت آریان» را یکی از هفت قوم بزرگ که ربع مسکون را به خود اختصاص داده اند، دانسته است : « و اعلم أنّ المسکون من رُبع الارض علی تفاوت اقطاره، مقسوم بین سبعَ اممٍ کبار، و هم: الصین و الهند و السودان و البربر و الروم و الترک و الأریان. فالأریان من بینهم، و هم الفرس، فی وسط هذه الممالک…» ( ص ۶). همو در جای دیگر هم از سرزمین آریان نام برده است: « فبعد ما رجع افراسیاب الترکی الی ارض الترک فی مرنِّه الاخری، بقی فیهاأرض الأریان بلا مَلِکٍ عدهُ سنین». چون افراسیاب از دومین هجوم خود به ایران فارغ شد و به سرزمین ترکان بازگشت، سرزمین آریان ( ارض الأریان) چند سال بی پادشاه ماند ( ص ۱۰). مسعودی هم از آریان شهر یاد کرده و به علاوه به نظر می رسد که میان ایالت فارس و سرزمین فارس به معنی ایران تفاوت قایل شده است. بنا به نقل او فارس از بلاد الفهلویین یعنی «آریان شهر» است و آریان به زبان نبطی یعنی دلیر و استوار و این تسمیه به سبب خصایل این مردم و ایجاد دولتی نیرومند با لشکر بسیار، توسط نبطیان به اینان داده شده است (همانجا).مسعودی روایت دیگری هم در باره نام ایران دارد: ایران یعنی سرزمین برگزیده ( یا سرزمین مردم بر گزیده. فردوسی هم ایران را به هردو اطلاق یعنی ایرانیان و سرزمین ایران به کار برده است) زیرا «إر» (با یاء مجهول) در فارسی کهن به معنی نژاده و برتر و برگزیده و بلند پایه به کار می رفته است. کلمه «ایر بذ» نیز از همین ماده است ( همو، همانجا).

یکی از برجسته ترین نویسندگان و مورخان اواخرقرن چهارم و اوائل قرن پنجم هجری، ابو منصور عبدالملک ثعالبی ( د ۴۲۹ق) است که شاید بیشترین و مهمترین اطلاعات در باره ایران را به دست می دهد. ثعالبی در جایی آورده است که اقلیم چهارم را «سُرّه الارض» می گویند که به فارسی «ایران شهر» می شود و آن سرزمینی است که طولش میان رود بلخ تا انتهای ارمنستان و از آنجا تا رود فرات واقع شده است (ثمار القلوب…، ص ۵۱۵). ثعالبی نیز همان روایت معهود در باره تقسیم ربع مسکون میان پسران فریدون را، با اندکی تفصیل آورده است. بنا بر این گزارش، فریدون، سلم و تور (توز ) را بر سر قلمرو های خود به شرق و غرب عالم فرستاد و سرزمینی مشتمل بر خراسان و عراق و فارس و کرمان و اهواز و جرجان و طبرستان تا حدود شام را ، که میانه زمین و نگین ممالک بود و خود در آن سرزمین سکنی داشت، به ایرج داد و تاج و تخت و گنج های خود را هم به او واگذاشت. این قلمرو به همین مناسبت «ایران شهر» نام یافت. اما برادران چندی بعد همداستان شدند و ایرج را به قتل آوردند. ( غرر ملوک الفرس، ص ۴۲-۵۱). ثعالبی از این پس به کرات از ایران شهر یاد کرده است؛ اما آنچه بس جالب است استفاده از دو کلمه ایرانی و ایرانیان یعنی «الایرانیه» و «الایرانیون»است و شاید نخستین بار این دو کلمه به همان معنای امروز در یک متن عربی کهن به کار رفته باشد. او در گزارشی در باره استیلای افراسیاب بر ایران آورده است: چون فرماندهان اسیر ایرانی که در حبس اغریرث، برادر افراسیاب بودند، خواهان مذاکره و آزادی شدند، اغریرث از حمله «عسکرٌ من الایرانیه» به او پس از آزاد کردن آنها اظهار بیمناکی کرد. سپس هم که ایشان را آزاد گردانید، مورد توبیخ و سرزنش برادرش افراسیاب قرار گرفت که چرا ایرانیان ( الایرانیه) را آزاد کرده است ( ص ۱۲۵-۱۲۷). یا در جایی دیگر از «محاربه زال و الایرانیه افراسیابَ» ( ص ۱۲۸)؛ در موضعی دیگر از فراهم آمدن بزرگان ایرانی : « و اجتمع بسجستان جمیع المتفرقین فی الاقطار من وجوه الایرانیه» ( ص ۱۲۹) یاد کرده است و از وقوع « حرب واحده بین الایرانیه و افراسیاب» سخن رانده است ( ص ۱۲۹) و آورده است که « ثم إنّ الایرانیه المتفرقین اجتمعوا الی زال و رستم…» ( ص ۱۶۱) و در جای دیگر: «…و حمل الایرانیون علیهم حملهً بالغهً و وضعوا الاعمدهَ و السیوفَ فیهم…» (ص ۲۲۸). کلمه ایرانی / الایرانی نیز در این متن به کار رفته است. یکجا در ماجرای محاصره قلعه ای که آورده است : « و اخبروا اسفندیاذ بطلوع فارِسٌ ترکیٌّ یقصد القلعهَ، فقال أراه ایرانیاً و قد تَزَیَّ بزیِّ الاتراک…» مردی ایرانی است که جامه ترکان پوشیده است ( ص ۲۸۸)؛ و بار دیگر در داستان حمله به ارجاسپ : « و امر اسفندیاذ بإضرام الحطب المجموع علی سطح القلعه ناراً، و لبِس هو ایضاً السلاح، فزحف معهم الی باب ارجاسف و هو خالٍ جداً. فهجموا علی الدار و وضعوا السیوف فی کل من استقبلهم حتی صاروا الی مبیت ارجاسف. فأنتبه بالزعقه و سلَّ السیف و برز الیهم و قال لاسفندیاذ من انت؟ فقال أنا التاجر الایرانی …» ( ص ۳۳۵).

در باره عراق و نام آن، اضافه می شود که بعضی از لغت شناسان قدیم، چون ابن درید (د۳۲۱ق) در جمهره اللغه ( ۳/۱۳۲۵) و ازهری (د۳۷۰ق) در تهذیب اللغه ( ۱/۱۴۹) و ابن سیده در المخصّص ( ۳/۷)، ابن بریّ ( د ۵۸۲ق) در کتاب فی التعریب و المعرّب ( ص۱۲۴)،نووی (د ۶۷۶ق) در تهذیب الاسماء( ۲/۱۲۳، ۴/۵۵)

ابن منظور ( د ۷۱۱ق) در لسان العرب ( ۱۰/۲۴۷) هم عراق را از ولایات ایران و خودِ نام را معرَّب ایران دانسته اند و این نیز قدمت نام و عنوان ایران را اثبات می کند.

منبع: حلقه کاتبان – تاریخ نگاری

دیدگاه