احمد زیدآبادی
روزنامه نگار
از بلندای آسمان، دریاچۀ مهارلو در زیر پایمان نمایان شد. دریاچه در تمامی بستر خود لبریز بود و آبیِ زلالش در پرتو آفتاب، چون سنگ فیروزه میدرخشید. دلم از شادی تپید و به هیجان آمد.
هواپیما به تدریج از ارتفاع خود کاست و به سطح زمین نزدیک شد. ناگهان رنگ آبیِ کفِ دریاچه به زردی گرایید و برهوتی خشک در برابرم هویدا شد. هر چه چشم دوختم؛ قطرهای آب در پهنۀ خشکیدۀ مهارلو نیافتم؛ به واقع آنچه دیده بودم سراب بود؛ سراب!
این البته حکایت همۀ شیراز نیست که شهری خوش و با مردمانی خوشتر است؛ اما از واقعیت آن شهر نیز پیامی با خود دارد. محلۀ مرکزی شیراز یا همان بافت قدیمی شهر، این روزها پرماجراست. در این محل، آثار تاریخی و فرهنگی شهر، پیچیده در بافتاری فرسوده رو به ویرانی و تباهی دارد.
ظاهراً شهرهای بزرگ و تاریخی ایران در این سالها اگر روی توسعه به خود کمتر دیدهاند؛ در عوض تا بخواهی بر شمار کلانتران آنها افزوده شده است! تعدد و تکثر مراکز تصمیم گیری و نزاع دائمی بین آنها، در کنارِ نبودِ قوانین منقح و روشن برای ادارۀ شهر، از یک سو تجارت پیشه گانِ سودجو را به تخریبِ یکپارچۀ هر بافت قدیمی و ساخت آسمانخراشهایی بیروح و بیقواره به جای آنها، تحریک و ترغیب کرده و از دیگر سو، تلاش افراد دلسوز را برای حفظِ آثار و مرمت آنها با مانع و مشکل روبرو ساخته است.
میدانم که این قبیل «زجمورهها» در این شرایط راه به جایی نمیبرد و مشکلی نمیگشاید؛ جز آنکه اعصاب افراد دلسوخته را فشار و خراشی بیشتر دهد.
باری منظور از این نوشته، طرح مشکلات بیشمار شیراز نیست؛ بلکه حکایت مختصر مراسم امضای کتاب «از سرد و گرم روزگار» است که به همت دوستان شیرازی روز چهارشنیه ششم دی ماه، در محل کتابفروشی عبداللهی در ابتدای خیابان ملاصدرا برگزار شد.
استقبال از مراسم مایۀ دلگرمیام شد. حدود سیصد کتاب را در کمتر از سه ساعت امضا کردم. دوستان شیرازی با حوصله و آرامش صف را تحمل کردند و هر کدام با دسته گل نرگسی یا عبارتِ محبت آمیزی مرا شرمنده کردند.
مهمان نوازی تک تک آنها نیز بیهمتا بود که شرح آن در این فرصت نمیگنجد.
خداوند به مردم شیراز برکت دهد و تا ابد به فرمودۀ حافظ این شهر را از زوال نگه دارد.
منبع: کانال احمد زیدآبادی
*نظرات و آرای مطرحشده در مقالات و تحلیلها، بیانگر دیدگاههای نویسندگان است.