محمدرضا نسب عبداللهی: همایش دوسالانه بین المللی انجمن علمی باستانشناسی ایران روزهای ۱۲ و ۱۳ آبان به صورت آنلاین برگزار شد. دکتر حکمتاله ملاصالحی، استاد گروه باستانشناسی دانشگاه تهران در این همایش به بیان نامعاصربودگی و پیامدهای آن که جامعه ما را مبتلا کرده، پرداخت. آنچه که در ادامه میخوانید متن کامل سخنرانی دکتر حکمتاله ملاصالحی است که در روز نخست این همایش ارائه شد.
«نامعاصربودگی، سرگشتگی تاریخی و آشوب هویتی» سه موضوع مهمی است که بیش از یک سده و نیم است به صورت یک معضل آن را تجربه میکنیم. معضل نامعاصربودگی و سرگشتگی تاریخی و آنارشیزم هویتی هر چند سه مفهوم ظاهرا جدای از هم هستند لیکن در مصداق و مدلول سخت در هم تنیدهاند و ربط وثیق و عمیق با هم دارند.
مملکتداری و اتخاذ تصمیمهای خردمندانه و هوشمندانه در بزنگاههای تاریخی و فراز آمدن بر مخاطرات و چالشهای پیشارو در آوردگاههای هولانگیز جامعه و جهان و تاریخ تحولات عصری که نمیشناسیم، با آن معاصر نیستیم، نمیتوانیم یا نمیخواهیم با آن همعصر بشویم و باشیم، از تحولات عظیم و رخدادهای بیسابقه و سرنوشتساز تاریخی، فکری، فرهنگی، مدنی و معنوی آن شناخت عمیق و وثیق نداریم، برایمان درست تعریف و تفهیمشده نیست. تعریف روشن و شفاف از آنچه در درون و بیرون تاریخ و فرهنگ و جامعه و جهان ما اتفاق می افتد نداریم، با آن احساس همبودی، همزیستی و هماهنگی نمیکنیم و نداریم، خود را همگام و همراه نمیبینیم و چنان در تعارض و تقابل میبینیم که نمیتوانیم با آن همراه و همگام بشویم. به تعبیر شادروان داریوش شایگان با چشمهای نیمهبسته و با ذهنی کور بیآنکه بدانیم در این مدت در جهان و بر جهان چه گذشته است و غربی از چه گذرگاههای تاریک عبور کرده است و یا به تعبیر ما بیآنکه دانسته و توانسته باشیم با آن تحولات همعصر بشویم، تعارضها و تقابلها و مخاطرات را نادانسته و ناخواسته بیش از پیش دامن زدهایم و مغاکها را ژرفتر و عبورناپذیرتر و کورهپیچهای تاریخ را ناهموارتر و صعبالعبورتر کردهایم و بیش از پیش و بیشتر و بیشتر فریب خویش را غلیظتر کرده و گلو و گریبان خود را با دست خود گرفته و خراشیدهایم. بیش از یک سده و نیم است که جامعه ما با چنین سرگشتگی و خرگشتگی تاریخی دست در گریبان است، بر سر دو راهی تعارضها و تقابلهای خودساخته و خودفریب مبهوت و مرعوب ایستاده است. دهه به دهه نیز فشار سنگین و سهمگین تعارضها و شکافها را عمیقتر کردهایم و ناهمعصری و نامعاصربودگی و ناهمسویی و ناهماهنگی با تحولات دنیای مدرن و جامعه و جهانی که در آن زندگی میکنیم بیشتر و بیشتر و پرهزینه و خسارتبارتر نیز دامن زدهایم. متاسفانه تاوان سنگین و سهمگین این بیخبری، سرگشتگی و خرگشتگی تاریخی و ناهمعصری و نامعاصربودگی با تحولات دنیای مدرن بیش از همه و در همه جا مآثر تاریخی و مآثر فرهنگی اعم از ملموس و ناملموس، مدنی و معنوی پرداختند و همچنان میپردازند.
جنون تجاوز و تخریب و تاراج مآثر تاریخی و مواریث فرهنگی و محوطههای باستانی و غارت و قاچاق اموال و اشیاء فرهنگی و سرقت موزهها که طی دهههای اخیر شاهدش بودهایم و همچنان گواهش هستیم و یک رخداد ساده و معمولی و متعارف در میان دیگر رخدادهای ریز و درشت جامعه ما نیست. زمینهها،ریشهها، علتها و دلیلهای بسیار پیچیده در پس پشت این نوع رفتار جنونآمیز و نحوه نگاه سوداگرانه و ناموجه و نامعقول و نازیبا با مآثر تاریخی و مواریث فرهنگی و مکانها و محوطههای باستانی و منابع حیاتی و میراث طبیعی نهفته و نهان است که واکاوای، نقد و تحلیلهای عمیقتر تاریخی، سیاسی و اجتماعی را میطلبد.
هر نقد، تحلیل و جراحی و درمان تاریخی مستلزم بهرهمندی هم از آگاهی و اندیشه تاریخی است و هم دلیری نقد و اصلاح خود. اساسا و اصولا نقد و اصلاح و جراحی تاریخی خود مقدم بر نقد و جراحی و اصلاح دیگری است. اذعان میکنم که متاسفانه در شرایط و موقعیت کنونی که ما در آن قرار گرفتهایم مجال چنین نقد و جراحی نیست چون آگاهی تاریخی در میان نیست. جامعهای که دچار جنون تخریب است هر آنچه را هم که بسازد تصویری نازیبا از تخریب است چون در جنون ساخته شده است، چون در بیخبری تاریخی ساخته شده است. لازمه خلاقیت و سازندگی، هنروری و هنرمندی، نشاط معنوی و شور و شعور همگانی در جامعه است. از بیرون، آمرانه نمیتوان در تن جامعه و مردم شور و شعور و نشاط و سازندگی و آفرینندگی را تزریق و تحمیل کرد. متاسفانه و متاثرانه سنگوارهها و رسوبات تاریخی فعال در پس پشت وجدان جمعی ما، پیشفرضها و پیشانگارههای تاریخی ما، پیشداوریهای منفی ما درباره دیگری و سرخوردگی و حقارت نهادینهشده بر جان و وجدان ما مانع بزرگ و ستبر و سترگ و سنگین بر سر راه ما هم در نقد و جراحی تاریخی و درمان خویش است، هم نقد و شناخت بیطرفانه و درست و واقعی دیگری. بدون مهارت و ممارست شناگری، خلاف جهت شنا کردن عین بلاهت است و هلاکت. یک نگاه با دقت و تامل و تعقل به جمعیتهای چندین میلیاردی سیاره زمین از جمله جمعیت هشتاد و چند میلیونی میهن ما که همه بر خوان ضیافت دستآوردها و اختراعات و ابداعات و اکتشافات و بادههای نو به نو علمی و فنی و هنری و مدنی و معنوی انسان مدرن و تمدن دوره جدید گرد آمدهاند و کام بر میگیرند و در مزرعههای سبز رفاهش قوت و قوّت میستانند، کافیست بپذیریم با انقلابی جهانی از نوع سوم که چندین هزاره پس از تحولات هزارههای نوسنگی که جامعه و جهان کشتگران و دامداران و یکجانشینان آغازین را به دنبال داشت و چندین هزاره سپستر در همان مناطق غرب آسیا سر از انقلاب شهرنشینی و ظهور نخستین هستهها و کانونهای جامعه شهری سر برکشید، مواجه بودهایم. انقلاب سومی که در منطقه و قاره غربی تاریخ، فرهنگ و جامعه و جهان بشری ما طی سدههای اخیر رخ داده است، لیکن نه ذاتی غربی داشته است و نه منطقهای. چنان که دو انقلاب پیشین نیز نه ذات شرقی داشتهاند نه ذاتا شرقی بودهاند، جهانی بودند و جهانی نیز ره سپردند.
وقتی نمیتوانیم ببینیم و بشناسیم و بفهمیم در چگونه جامعه و جهانی زندگی میکنیم علیه همان چیزی میشوریم و میستیزیم و از آن میگریزیم و آن را مهاجم و متجاوز میبینیم که بر خوان ضیافتش نشستهایم و از بادههای دانش و دانایی و دستآوردهای بیبدیل و بیسابقه مهارتها و فنآوریهایش کام بر میگیریم؛ این یعنی بلاهت و بیخبری و سرگشتگی و خرگشتگی تاریخی، یعنی نامعاصربودگی و ناهمعصری. همعصری لزوما به معنای همزمانی نیست. دو جامعه در دو جغرافیای متفاوت، دو فرهنگ، دو تمدن در دو زیستبوم متفاوت میتوانند همزمان زندگی کنند ولی همعصر هم نباشند. نامعاصربودگی و ناهمعصری با تحولات جهانی عصری که چهره تاریخی و فرهنگ و زندگی و روان و رفتار و اقتصاد و معیشت ما و در یک کلام نحوه بودن جمعیتهای چندین میلیاردی سیاره زمین را در مقایسی انسانشمول و جهانشمول و فراگیر تغییر دادهاند. از درون آستین این خودفریبی و سرگشتگی و نامعاصربودگی تاریخی انسانهایی سر برکشیدهاند که حتی با انسانیترین دستآوردهای مدنی و معنوی دنیای مدرن به نام کارشناس دین و مذهب در ستیزند و سر ستیز دارند. از درون همین نامعاصربودگی که زمانی داعیه بازگشت به خویش و همچنین احیای خلافت و امارت اسلامی را در سر داشتند و همچنان در سر دارند، طلبههای مدرسه حقانی در پاکستان و افغانستان بر صحنه آمدهاند و در قلب خاورمیانه نبوی نیز تروریستهای آدمخوار القاعده و داعش و بوکوحرام و… سر برکشیدهاند. متاسفانه این نحوه نگاه و این نوع مواجهه با تحولات و دنیای مدرن دهه به دهه بر شانه جامعه ما سنگینتر و سهمگینتر شده است و هزینه سنگین آن را نیز بر دوش اقتصاد و معیشت ما تحمیل کرده است. این طرز تفکر، این نحوه نگاه متصلب عصر عتیقی و نامعاصربودگی و ناهمعصری ما را با تحولات دنیای مدرن بیش از پیش عمیقتر کرده است و سرگشتگی و خرگشتگی و خودفریبی و بیخبری و آنارشیزم و آشفتگی هویتی را بیشتر و بیشتر دامن زده است و مغاکها را ژرفتر و کورهپیچهای تاریخی را صعبالعبورتر کرده است و مانع بزرگ بر سر راه گشودهشدن و افتتاح یک دادوستد گرم و زنده و پویا و خلاق و سازنده چه در آوردگاههای نبرد و چه در جنگ و چه در صلح بوده است. اتفاقا برآمدن طالبان در افغانستان و خروج داعشیان در قلب خاورمیانه نبوی و نحوه رفتار مدیران و دولتیان جامعه پساانقلاب ما با مآثر تاریخی و مواریث فرهنگی از جمله مصادیق آشکار و بازر ناهمعصری و ناهمبودی و ناهماهنگی و ناسازگاری و تقابل ما با تحولات و دستآوردها و ارزشهای دنیای مدرن بوده است. با تحولات و دستآوردها و ارزشهای مدنی و معنوی که نمیتوانیم با آنها نسبتی واقعی و اصیل برقرار کنیم، نمیتوانیم با آنها وارد یک نسبت و رابطه و دادوستد و گفتگو و گفتمان گرم و زنده بشویم و این همان ناهمعصری و نامعاصربودگیست.
برساختههای مفهومی دنیای مدرن به ویژه در سپهر مواریث فرهنگی و طبیعی به مانند میراث ملموس و ناملموس و میراث معنوی و میراث ملی و میراث جهانی و صیانت از مواریث فرهنگی و حفاظت و مرمت و احیاء و نگهداری و معرفی بناها و بافتهای تاریخی و پاسداری از آنها و ثبت ملی و جهانی آنها و صدها و صدها مفاهیم دیگر از این جنس، همه یکسر بار فکری و مدنی و معنوی و فرهنگی و تاریخی دنیای مدرن را بر شانه گرفتند و بر شانه میکشند و از مقتضیات و ملزومات دنیای مدرن هستند.
در پس پشت هر یک از این مفاهیم و اصطلاحات، یک جهان اندیشه، یک جهان دانش و دانایی، یک جهان فرهنگ، فکر، فلسفه، یک جهان منطق و معنا نهفته است که برای مدیران و دولتیان و فرمانروایان جامعه پساانقلاب ما همه یکسر لقلقه زبان هستند و نمیتوانند با چنین مفاهیمی نسبت برقرار کنند و آن را بفهمند. متاسفانه این بیخبری و سرگشتگی تاریخی را حتی در میان کثیری از تحصیلکردهها، نخبگان جامعه ما حتی میراثیان و جامعه باستانشناسان پساانقلاب ما نیز میبینید.
دهههاست که زیر سقف گروههای فلسفه دانشکدههای علوم انسانی کشور ما آثار و نظامهای فکری و فلسفی دکارت و کانت و هگل و نیچه و هوسرل و دیگران تدریس میشود و دانشجویان میهن ما آموزش فلسفه غرب را میبینند. صدها پایاننامه و رساله را نیز زیر نظر استادان راهنما و مشاور به رشته تحریر درآوردند، اما اینها همه لزوما به این معنا نیست که ما واقعا توانستهایم به شناخت و فهم عمیق و تعریف شفاف و روشن و قابل قبول درباره هستی و چیستی تحولات عظیم و زلزلههای سنگینی که در عرض تاریخ در منطقههای غربی جامعه و جهان بشری ما به وقوع پیوسته است، داشته باشیم.
زلزلههایی که عرض تاریخ دیگر مناطق سیاره ما را تکان داده است و کیهانی از ساختارهای عظیم و سنتهای دیرینه و دیرپای چندین هزاره اعتقادی و ارزشی و نظامهای فکری و دانایی و کیهانی از چندین هزار ساله از باورها را بر سر ما چونان آوارهای سنگین و سهمگین فرو ریخته و فرو پاشیده است، آیا توانستهایم به درک درستی از آنها دست یابیم؟ پاسخ این است؛ خیر، ما نتوانستهایم و نخواستهایم که به درکی عمیق و شفاف از تحولات و زلزلههایی که در منطقه غرب تاریخ طی سدههای اخیر به وقوع پیوسته است، دست یابیم. نتوانستهایم با تمدن دوره جدید، با تحولات عالم مدرن، با انسان عالم مدرن، با ارزشهای او، با تاریخ مدرن او باب گفتوگوی گرم و دادوستدهای زنده و پویا را بگشاییم.
شواهد و قرائن فراوان به ما میگویند که همچنان با نامعاصربودگی و سرگشتگی تاریخی و آشوب هویتی دست در گریبان هستیم. در مورد بسیاری از رشتههای دیگر از جمله دانش باستانشناسی نیز وضع در جامعه پساانقلاب ما بر همین منوال است. دهههاست که این رشته نوبنیاد زیر سقف دانشکدهها و دانشگاههای میهن ما تدریس میشود، نزدیک به یک سده است که باستانشناسان ما وارد فعالیتهای میدانی باستانشناسی هم شدهاند، گاه دست به بررسیها و کاوشهای طولانی مدت هم زدهاند، موفق در کارشان نیز بودهاند. ما نیز به تبعیت از غربیان موزه بنیاد نهادهایم، اما اینها همه لزوما به معنای آن نیست که ما باستانشناسی را همانگونه فهمیدهایم که راجر کالینگوود مورخ، فیلسوف تاریخ و باستانشناس بریتانیایی یا همانگونه و با همان عمقی که دیوید کلارک و لوئیس بینفورد و سایمون و تریگر و مالینا و دیگران باستانشناسی را فهمیدهایم. آنگونه که آنها فهمیدهاند ما باستانشناسی را نفهمیدهایم.
در مورد پدیده موزههای عالم مدرن نیز ما فهم و تعریف درست نداریم. هم فهم پدیده موزههای عالم مدرن، هم تعریف درست و دقیق دانش باستانشناسی مستلزم شناخت عمیق تاریخی از تحولاتی است که در منطقه غربی تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما طی سدههای اخیر رخ داده است. پدیده موزههای عالم مدرن و بر صحنه آمدن دانش باستانشناسی، کشف و جراحی باستانشناسانه تاریخ در دوره جدید یک رخداد ساده و معمولی نبوده است. کشف و جراحی تاریخ و پدیده موزههای عالم مدرن و بر صحنه آمدن باستانشناسی ابداع این یا آن نابغه فکری نبودهاند. اگر یکی از رهبران نظامهای سیاسی دنیای مدرن از تخت جمشید و پاسارگاد و چغازنبیل بازدید میکردند آیا چونان برخی رئیسان دولت جامعه پساانقلاب ما ناسزا نثار تاریخ و فرهنگ ایران میکردند و میپراکندند؟ این همان نامعاصربودگی و ناهمعصری ما با تحولات دنیای مدرن است که به ما امکان نمیدهد حتی با پیشینه تاریخی و عقبه فرهنگی و سابقه مدنی و معنوی خود «یک گفتمان، یک نسبت و رابطه اصیل و واقعی» برقرار کنیم؛ چون نمیتوانیم برقرار کنیم، چون دست ما تهی از ابزارهای لازم شناخت درباره گذشته است علیه آن میشوریم، علیه آن میستیزیم. با تحولات دنیای مدرن نیز چنین رفتار میکنیم، سر ستیز داریم و با قهر با آن مواجه میشویم.