تاریخ : چهارشنبه, ۲۹ فروردین , ۱۴۰۳ Wednesday, 17 April , 2024

روز عشاق و مطلبی تقدیم به یک عاشق متفاوت

  • 27 بهمن 1396 - 21:55
روز عشاق و مطلبی تقدیم به یک عاشق متفاوت

سجاد سالک

روزنامه نگار و عضو شورای مرکزی حزب ندای ایرانیان


از اولش هم عاشق بود و برای عشقش ما را اغفال می‌کرد و نمی‌گذاشت درس بخوانیم. عاشق فوتبال بود. ایام عادی سال که هیچ، حتی موقع درس و امتحان، یک توپ می‌گرفت دستش و راه می افتاد جلوی خانه بچه‌ها و آنقدر اصرار می‌کرد تا همه را به فوتبال بکشاند. مقاومت هم فایده‌ای نداشت. استدلالش نهایی‌اش این بود که می‌گفت: ببین، دو ساعت قراره فوتبال بازی کنیم. در این دو ساعت، صدای شوخی و خنده ما را از خانه می‌شنوی، کلافه می‌شوی و اصلاً تمرکز کافی برای درس خواندن نداری. اما بیا دو ساعت بازی کن و روحیه بگیر بعدش درس رو بهتر می‌فهمی. با هر حیله‌ای بود موفق می‌شد. ما هم دو ساعت می‌رفتیم و بعدش خسته برمیگشتیم و توان درس خواندن نداشتیم!!! اما اگر فکر می‌کنید مرتبه بعد می‌توانستیم بر وسوسه غلبه کنیم اشتباه می‌کنید. باز از همان راه اغفال می‌شدیم!

عشق  یونتووس بود و شیفته «فابریتزیو راوانلی». راوانلی را نسل جدید نمی‌شناسند. موهای سپید و کم پشتی داشت و در همان موقع هم مهاجم طراز اول و گلزنی نبود. نمی‌دانم چرا شیفته‌اش شده بود. ولی بهانه‌ای بود برای رجزخواندن و کل کل فوتبالی.

دوم خرداد شده بود. ما از همان اول  اصلاح طلب بودیم، رفیقمان سیاسی نبود اما از ریخت اصلاح طلبان هم خوشش نمی‌آمد. شب‌ها در بازگشت از مسجد، بحث‌ها داغ بود. آن زمان واژه اصولگرا و اصلاح طلب متداول نبود. ما دوم خردادی و چپی خوانده می‌شدیم و طرف مقابل راستی. دوستمان خیلی اهل استدلال سیاسی نبود عصاره حرفش برای پایان بحث این بود که شما چپی‌ها باید به راه راست هدایت شوید. والسلام.

وقت دانشگاه رسید. من علوم سیاسی قبول شدم. رفیقمان به ناگاه محیط زیستی شد و خود را به جنگل و صحرا سپرد. مدت‌ها از او خبر نداشتیم. فقط می‌شنیدیم که روزها و هفته‌ها در کوه و دشت و جنگل سپری می‌کند. هر وقت سراغش را می‌گرفتیم تهران نبود. در این سال‌های اخیر به مدد اینستاگرام در جریان فعالیت‌های محیط زیستی‌اش قرار گرفتیم. احساس می‌کردم ترک دنیا و زندگی کرده است. بازهم عاشق شده بود اما این بار عاشق  محیط زیست. اصلاً خوشی‌های این شهر برایش مهم نبود. فکر و ذکرش شده بود حفظ حیات قوچ و میش و خرس سیاه آسیایی.

همه رفقا در اینستاگرام خود از مجالس شام و نهار و مهمانی‌های پرزرق و برق خود عکس می‌گذاشتند اما  طاهر قدیریان از کفتار راه راه در بافق و شغال در بیابان‌های طبس و مناطق حفاظت شده کالمند و بهاران که حتی اسمش را هم نشنیده بودیم. همه ذوقش شده بود نشست و برخاست با مردم محلی روستاهای دور از مرکز.

در همه سال‌هایی که ما فکر لیست امید بودیم، طاهر، اصلاً به سیاست فکر نمی‌کرد. دنیایش شده بود سرشماری علفخواران، نگرانی از خشک شدن نخل‌ها و همراهی با محیط بانان. ما کمپین حمایت از فلان کاندیدا می‌زدیم و طاهر کمپین حفاظت از پلنگ هرمزگان. من برای سخنرانی و مناظره به مراکز استان می‌رفتم، طاهر برای یافتن ردی از خرس سیاه به بشاگرد. ما می‌گفتیم تا هزار و چهارصد با روحانی. او می‌پرسید تا آن سال، روند انقراض گونه‌های جانوری پایان می‌یابد؟

با مردم روستایی بیشتر صفا می‌کرد تا رفقای شهری. در مطالبش شور وشیدایی و عشقش به طبیعت و مناطق کویری مشخص بود. در جمع محیط بانان و قرق بانان حس و حال بهتری داشت و همه امیدش این بود که با آموزش جوانان و نوجوانان روستایی، همیاران محلی را در پروژه‌های حفاظتی فعال‌تر از قبل ببیند.
حالا خبر بازداشتش منتشر شده است. خبری شوکه کننده و اتهامی عجیب برای فردی که دوستدار محیط زیست است و هیچ کس از او آزاری ندیده است.

ما سال‌ها است همدیگر را ندیدیم و از روی نوشته‌ها و عکس‌های اینستاگرام از حال هم خبر داریم. در این سال‌ها غبطه می‌خوردم که چطور چشم بر رنگ و لعاب این شهر بسته و زندگی‌اش را به دشت و جنگل و صحرا کشانده. در همه این سال‌ها که همدیگر را ندیدیم من هنوز به «راه راست» هدایت نشدم و اصلاح طلبم. طاهر هم نه دیگر عشق راوانلی دارد و نه کسی را برای فوتبال اغفال می‌کند. آخرین عشقش این بود که در پروژه آب انبار ۱۵۰ هزار لیتری حیات وحش در بندرلنگه مشارکت داشته است.

طاهر قدیریان حالا باید مدتی نامعلوم را در تهران و در زندان سپری کند و این بزرگترین شکنجه برای کسی است که عشقش حفاظت از محیط زیست ایران است.

دیدگاه